محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

بدون عنوان

  سحرگاهان كه شبنم آيتی از پاك بودن را به گلها هديه مي بخشد، به آن محراب پاكش آرزو كردم برایت... خوب بودن،‌ خوب ديدن، خوب ماندن را ...
28 شهريور 1392

ثبت نام دانشگاه من

پنج شنبه 21 شهریور ماه من مرخصی ساعتی داشتم تا تو و بابا بیاین دنبال من و بریم کرج برای ثبت نام دانشگاه من یا به قول خودت ثبت مان   یکی از کلمه هایی که اشتباه می گی .... ساعت 11 بود که شما اومدین دم بانک و من 11.30 از بانک اومدم بیرون . اتوبان کرج خیلی شلوغ بود و ترافیک داشت ولی با این همه به موقع رسیدیم مهرشهر کرج دم دانشگاه خانمی ایستاده بود که کارای ثبت نامش را انجام داده بود و با وقتی منو دید با هم سلام علیک کردیم فهمیدم از اصفهان اومده و می خواست یه شماره تماس هم داشته باشه تا در مواردی که لازمه با من تماس داشته باشه من رفتم دانشگاه و مدارکم را ارائه دادم و با آقای دکتر علیرضا ربیع هم صحبت کردم کلاً 20 دقیقه ای انجام شد دو تا...
23 شهريور 1392

بدون عنوان

جمعه 22 شهریور می خواستیم بریم نمایشگاه مادر و کودک و شیرینی و شکلات برای همین به مامانی زنگ زدم و قرار شد اونا هم بیان نمایشگاه ما زودتر رسیدیم و چند تا سالن و بازدید کردیم چه شکلاتایی واااااااااااااااااای به به مامانی که رسید نمایشگاه رفتیم سالن میلاد ولی تو اینقدر بداخلاقی کردی که مامانی گفت بریم اول ناهار بخوریم بعد ولی من برای اینکه با تو تنها باشم و باهات صحبت کنم موندم تو سالن که یک دفعه آقای بابایی که قبلاً من باهاش کار می کردمو دیدیم الان شدن معاونت بازرگانی مولتی قهوه با هم سلام علیک کردیم و کلی قهوه هم بهمون داد خلاصه برای صرف ناهار به مامانی ملحق شدیم  تا ساعت 4.30 اونجا بودیم و از اونجا از مامانی جدا شدیم و ما اومدیم خون...
23 شهريور 1392

بدون عنوان

  امیدوارم زندگی با تو مهربان باشد و امیدوارم به هر چه آرزو داشتی برسی و برایت خوشی آرزو می کنم و خوشبختی. و برایت آرزو دارم هیچ گاه غمگین نباشی و اگر غمگینی، در سحرگاهان دل خسته ات گم شود و پیدا شوی در او، و دو دستت را پرکنی از حاجت و با او بگویی: ... بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست.... سبز سبز سبز باشی گلم ...
20 شهريور 1392

تولد بابا

شنبه ۱۶ شهریور تولد شهرام برای همین از این که دست رو دست بزارم و هی فکر کنم که اصلاً تولد بگیریم یا نه؟ عزمم را جزم کردم و مهمانها ( امیر و مریم- ندا و علی- سمیرا آیدین - نیک ورز- کامران- بابک - محسن و سویل- آزاده دوستم- مجید و صدف پروین )رو برای پنج شنبه دعوت کردم تا تو عمل انجام شده باشم.البته ممکنه پروین نیاد کلی هم با اون مذاکره کردیم بابت این موضوع   واااااااااااااااییییییییییییییی چه اعتماد به نفسی حالا هر شب چی بپزم و چی کار کنم شده کارم مجید که به شهرام زنگ زده بود گفته بود قورمه سبزی درست کنم. حالا تو برنامه هامه که قورمه سبزی کیک مرغ لازانیا سالاد بادمجان سالاد کاهو درست کنم. کیک بابا رو هم خاله مبینا ...
18 شهريور 1392

فیلیپین بابا

یه هفته بابا رفت فیلیپین و من و شما تنها بودیم البته خوب شما که می رفتی خونه مامانی و شیطونی و خرابکاری و این حرفا اولا راستش نه ولی بعد سه روز ظرفیتم از تنهایی بدون بابا تکمیل شد دلم براش تنگ شد حتی تلفن های شبانه هم فایده نداشت شما توی این مدت با بابایی استخر رفتی، خونه مامان زیبا رفتی،  شام با هم بیرون رفتیم و من سعی کردم تو تنها نباشی راستی کلاست هم مرتب رفتی و روزی که مبارزه داشتی با ضربه ای که به سر حریفت زدی همه رو غافلگیر کردی .از تکواندوت خیلی راضیم ولی مامانی،  چند روزیه که اخلاقت خوب نیست همش شیطونی هایی می کنی که هیچ کس دوست نداره تو دلم عاشقتم ولی مجبورم بهت بگم بابت کارهای بدی که می کنی دیگه دوستت ندارم!!! آخه چرا ما...
6 شهريور 1392
1